با آنکه نگارنده این سطور ناشر کتاب «در دامگه حادثه» بوده است و این تنها کتابی است که ایشان با آقای عرفان قانعی فرد به گفتگو نشسته و از او منتشر شده است، هرگز آقای ثابتی را از نزدیک ندیده ام. البته با ایشان بارها و بارها تلفنی در موارد مختلف گفتگو کرده ام و برداشت شخصی من از آقای ثابتی این است که او را بسیار موقر و مبادی آداب و فرد با اتیکتی یافته ام.
و اما در مورد این شکایت، شکایت نامه را دیده ام لیکن این دادگاه است که باید در این مورد تصمیم گیری کند که چه کسی گناهکار است؟ و برای من شگفت آور است که چگونه عده ای مانند خانم رها بحرینی - حقوقدان و سخنگوی سازمان بدنام عفو بین الملل که یکی از مسببین سقوط محمد رضاشاه و سپردن آن به رژیم آدمخوار خمینی بوده است، به خود اجازه می دهد در مورد شکایتی که هنوز دادگاه در مورد آن تصمیم نگرفته است، این چنین اظهار نظر کند. یادآوری می کنم سازمان عفو بین الملل از یک سو با دروغ پردازی در مورد تعداد زندانیان سیاسی دوران شاه که رقم آن را بر اساس گزارش دروغین کنفدراسیون جهانی محصلین و دانشجویان ایرانی ارائه می داد (یعنی سه هزار نفر را یک صد هزار نفر اعلام کرد) و از سوی دیگر بدون توجه به ماهیت رژیم های دیگر منطقه و جهان که تا چه حد، حقوق بشر را زیر پا قرار می دادند فقط یقه حکومت پهلوی را چسبیده بودند و بر سر ایران و ایرانی آن آوردند که امروز شاهد آن هستیم. کافی است حکومتهای کشورهای منطقه و جهان را در آن زمان زیر ذره بین بگذارید و ببینید سازمان عفو بین الملل چه تعداد اعلامیه علیه حکومت پهلوی منتشر کرده و چه تعداد علیه کشورهایی مانند حکومت عربستان سعودی، اردن، سوریه و یا اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی، چین کمونیست و کوبا .تا متوجه شوید چرا این سازمان بدنام است. همین سازمان همراه با رسانه های بین المللی و روشنفکران اردوگاه چپ و اسلام گرایان و همچنین ملیون ذوب شده در خمینی آوردگاهی را علیه تمامی اجزای حکومت پهلوی منجمله ساواک راه انداخته بودند که بالاخره منجر به سقوط آن شد.
و اما یک تجربه شخصی در مورد دانشجویانی که به لحاظ امنیتی در دوره دانشجویی که می شناختم و گرفتار بگیر و ببند ساواک شدند. نخستین آن «احمد توکلی» بود که با من در اتوبوس لوان تور در سال 1348 خورشیدی که از تهران به شیراز می رفت هم سفر بود ( هر دو دانشگاه پهلوی شیراز قبول شده بودیم، ایشان رشته مهندسی برق و من رشته راه و ساختمان). آن زمان، ساعت دو بعدازظهر که از تهران سوار اتوبوس می شدیم، دمدمه های صبح می رسیدیم شیراز یعنی تمام طول شب را در اتوبوس بودیم. غروب که شد یعنی چند ساعتی پس از سوار شدن به اتوبوس دیدم پسر خوش قد و قیافه ای با چشمان آبی یعنی همین آقای توکلی وسط اتوبوس پتو را پهن کرد و گرفت خوابید بدون اینکه توجه کند دیگرانی نیز در این اتوبوس هستند و حقوقی دارند( اتوبوس های لوان تور در آن زمان یا حداقل آن اتوبوسی که ما سوار شده بودیم در انتهای خود در نداشت و مسافران باید از در جلو خارج و یا داخل می شدند). و خلاصه آن شب، شب بدی بود که چهر این خبیث را از همان روز اول به من شناساند که به حقوق دیگران بی اعتنا است. ایشان در دانشگاه به تبلیغات ضد حکومت پهلوی روی آورد و در نهایت این آقای احمد توکلی از سوی ساواک عنصر نامطلوب اعلام شد و از دانشگاه اخراج شد و سرباز صفر شد و من در اواخر سالهایی که در دانشگاه بودم سر و کله او مجدداً پیدا شد و دیگر از او بی خبر بودم تا آن که پس از انقلاب نکبت اسلامی نام او را در همه گزارش های خبری و محافل و مجالس رسمی و غیر رسمی می شنیدم. او کاندیدای ریاست جمهوری، وزیر کار و نماینده مجلس شورای اسلامی، صاحب تارنمای الف و احتمالاً چند شغل و پست و مقام دیگر هم بود و شد. این آدم مگر نه این که با جنایتکاران رژیم جمهوری اسلامی هم پیاله و شریک بوده و خودش هم یکی از آنها بوده است، حال چگونه است این سه ناشناس «آشنا» به جای این که یقه ساواکی را بگیرند که این جرثومه فساد یعنی احمد توکلی را کشف کرده که چندین سال پیش از آن که ماهیت واقعی خود را بروز دهد، او را به عنوان عنصر نامطلوب از دانشگاه اخراج کرد ، آمده اند و یقه آقای پرویز ثابتی را گرفته اند.
و اما موضوعی دیگر موضوع تجزیه ایران و فتح باب آن توسط عبدالناصر بود. در سالهای 40 خورشیدی به یک باره عبدالناصر رئیس جمهور مصر یادش فیل هندوستان کرد و در بلندگوهای تبلیغاتی خود خواستار تجزیه ایران و جدا شدن خوزستان از ایران شد و حتی گستاخی را بدانجا رساند که خوزستان را عربستان نامید. حکومت ایران نیز پاسخ یاوه های او را به خصوص در رادیو ایران توسط شادروان تقی روحانی می داد و این بدین معنی است که روشنفکران ما و یا درس خوانده های ما از آن کاملاً مطلع بودند. اکنون که ما به قضاوت تاریخ نشسته ایم آیا هیچ یک از نویسندگان شناخته شده، ( مانند جلال آل احمد و .... ) شعرا( مانند اخوان ثالث و ....) و بسیارانی دیگر در رد سخنان یاوه عبدالناصر چیزی گفته باشند و آن را محکوم کرده باشند. در عوض هر چه چریک و مجاهد و فعال سیاسی ضد حکومت پهلوی بود به مصر می رفتند و یا گروه فلسطین تشکیل می دادند و با یاسر عرفات و هر چه ضد ایرانی برای سرنگونی شاه و آنان که آرزوی تجزیه ایران را در سر می پروراندند، همراهی و همسازی می کردند.
برای نمونه به یک فراز از گفتگوی مصطفی چمران با یک خبرنگار نگاه کنید که می گوید :
"در مورد عنوان خلیج عربی یا اطلاق عربستان به خوزستان اعتراضاتی به [جمال] عبدالناصر کردیم که ناصر اعتراضات ما را وارد دانست و تأیید کرد. وی گفت که جریان ناسیونالیزم عربی آنقدر قوی است که نمیتوان به راحتی با آن مقابله کرد". این زمانی است پس از انقلاب که خبرنگار بخوانید «ملت ایران» که متوجه شده چه کلاهی سرش رفته از او در مورد عبدالناصر می پرسد و او در پاسخ احتمالاً دروغ می گوید چون در هیچ جا ما ندیدیم که عبدالناصر از سودای تجزیه ایران دست برداشته باشد.
القصه، کسانی که امروز دادخواه شده اند آن هم به صورت ناشناس هم چنان که آن روز نتوانستند خیر ملت و مملکت را ببینند و دو دستی ایران و ملت ایران را به خمینی و یک مشت آخوند ضد بشر سپردند، امروز نیز خیر و صلاح ایران و ملت ایران را نمی خواهند و با نشانی غلط دادن و در جهت انحراف افکار عمومی گام برمی دارند. آنها به جای این که در اندیشه همراهی با ملت ایران برای به زیر کشیدن این حکومت جنایتکار باشند، به دنبال دریافت غرامت از ساواک و پرویز ثابتی و خراب کردن شاهزاده رضا پهلوی هستند و خانم بحرینی نیز که باید بیاید از ملت ایران عذرخواهی کند، همچنان برای سازمان بدنام عفو بین الملل سخنگویی می کند. خوشبختانه ملت ایران عزم جزم کرده که با آگاهی از واقعیتها و دور از رمانتیسم، حکومت آخوندی را به زیر بکشد، که خواهد کشید.
نویسنده: بیژن خلیلی