در ابتدا لازم است یادآوری کنم، به آقای دوشوکی پیشنهاد کردم، بهتر است نام افرادی را که به اختصار در مقاله نخست شان آنها را با حرفهای "ف س و ع ا" معرفی کرده اند، کامل بنویسند تا از یک سو خوانندگان در مورد این افراد بدانند و از سوی دیگر آنها فرصت دفاع از خود را داشته باشند و شما یک طرفه قضاوت نکرده باشید، ولی متاسفانه آقای دوشوکی با همه این که نوشته ای روشنگرانه ای را ارائه کرده اند، از این عمل سرباز زده اند.
بیژن خلیلی
یادداشت نخست
چرا "آب پاشی" قبر ساعدی پروژه "جلنگر" جمهوری اسلامی است
آیا آتش سوزی سینما رکس آبادان را به یاد دارید که در آن ۶۷۷ انسان بیگناه به جرم رفتن به سینما زنده زنده در آتش سوختند تا انقلاب خمینی پیروز شود؟ در آن زمان اکثریت مطلق روشنفکران و فعالین سیاسی با ایجاد نفرت پراکنی عمیق به عنوان سوخت ضروری انقلاب، حکومت پهلوی را مقصر دانستند و هیچ کس جرأت به چالش کشیدن روایت غالب را نداشت.
جمهوری خون و جنون که با زنده زنده سوزاندن صدها انسان آغاز شده بود تا به امروز پروژه های کوچک و بزرگ فراوانی را عملی نموده است. پروژه «آب پاشی» قبر ساعدی توسط سربازان گمنام امام زمان در راستای تعمیق شکاف بین جمهوری خواهان و طرفداران سامانه پادشاهی ظاهراً موفق شده است،آن هم با شگرد «تفرقه بینداز و حکومت کن». دلایل این پروژه بر هر انسان معقول و خردمندی واضح است.
اولاً، هیچ کسی در یک گورستان عمومی شلوارش را پایین نمی کشد تا ادرار کند و از خودش فیلم بگیرد؛ این یک جرم پرخطر است. در حالی که ریختن آب یا قبرشویی از یک بطری آب با منفذ کوچک جرم نیست. مخصوصا گورستان پِر-لاشِز (Cimetière du Père-Lachaise) که طبق ویکی پدیا، بزرگترین گورستان پاریس و یکی از مشهورترین و پربازدیدترین گورستان جهان می باشد و هر ساله بیش از ۳٫۵ میلیون بازدیدکننده دارد که روزانه قریب به ده هزار بیشترین آمار در کل جهان به شمار میآید.
ثانیاً، از زلالی مطلق آب ریخته شده کاملا مشخص است که به رنگ ادرار نیست، مگر آنکه شخص بلافاصله قبل از آن در بازده زمانی خیلی کوتاه حداقل چند لیتر آب نوشیده باشد تا رنگ ادرارش صاف و زلال باشد. ثالثاً، از کجا معلوم که این فرد یک سلطنت طلب واقعی است و نه آژان پرووکاتور (Agent provocateur) مأمور و معذور گمنام وزارت اطلاعات.
نگارنده در طی بیش از دو دهه گذشته در مورد پروژه های بدسگال پر فریب و نیرنگ آمیز نفوذ و تفرقه برانگیز بارها نوشته است.
حیرت آور است که چگونه افراد شناخته شده صادراتی ضدپهلوی که شب و روز در رسانه های اصلاح طلب مثل «بی بی سی» و «ایران اینترنشنال» و «صدای آمریکا» و «رادیو فردا» و غیره به عنوان رهبر و کارشناس و متخصص نظیر: ف س و ع ا وامثالهم برجسته می شوند، بلافاصله همانند یک ارکستر سمفونی موزون و هماهنگ شده به سامانه پادشاهی حمله می کنند. آنهم بدون ذره ای تعمق و دلیل عقلانی برای این نفرت پراکنی و تشدید جنگ حیدری نعمتی. این ارکستر تک هماهنگ شده تهاجمی توسط صادراتی های شناخته شده و به اصطلاح کارشناسان رسانه های فارسی زبان و فحاشی آنها به پهلوی مرا بیاد واقعه ای حدود ٥٥ سال پیش در دوران کودکی ام در چابهار که در آن زمان شهر خیلی کوچکی بود می اندازد.
در چابهار یک مرغ فروش بددهنی بود بنام جلنگر (Jalangar) با بینایی بسیار کم(حدود شاید بیست درصد) که روزانه پیاده با چند مرغ از یکی از محله های شهر برای فروش مرغ هایش به بازار قدیمی چابهار می آمد. دو پسر تُخس حدود ده ساله با نام های گُلام (غلام) و حسن که با پسر دیگری بنام "مُراد رضا (معروف به رضوک یا رضا) دشمنی و دعوا داشتندف نقشه ای پیچیده اما ساده و موثر را جهت انتقام گیری از رضا طراحی و اجرا می کنند. آنها در سر راه جلنگر به بازار به اذیت و آزار او می پردازند و جلنگر هم به آنها فحش می داد. با نقشه قبلی غلام با صدای بلند به حسن می گوید: " رضا ! جلنگر را بیش از این اذیت نکنیم ممکن است به پدرت «حاجی امام بخش» شکایت تو را بکند". در صورتی که رضا آنجا نبود و روحش هم خبر نداشت. اما جلنگر حاجی امام بخش، پدر رضا را می شناخت و لذا کینه ای سخت از او به دل گرفت. در آن زمان مردها از جمله حاجی امام بخش در کافه ای بنام کافه گوادری در بازار کوچک شهر برای صرف چای جمع می شدند. جلنگر وقتی به بازار می رسد شروع می کند به فحش های بسیار رکیک به حاجی امام بخش و خانواده اش می دهد که چرا نمی تواند پسر (بقول او حرامزاده اش) را تربیت کند. این امر سبب آبروریزی بزرگی برای حاجی امام بخش می شود و او با خشم و نفرت بلافاصله به منزل می رود و به قصد کشت پسرش، رضا را کتک می زند. هر چقدر رضا با درد و شیون و گریه می گوید من نبود، پدرش می گوید: " خفه شو، دروغگو! اکنون همه شهر می دانند این کار تو خبیث بوده" و به تنبیه شدید بدنی او ادامه می دهد. نقشه انتقام جویی دو پسر بچه تُخس بلوچ بنام های غلام و حسن از دشمن خود یعنی "رضا" ی یازده ساله کوچکترین نقصی نداشت! و اینگونه است که داستان تهمت و بهتان و کینه ورزی های مبتنی بر نقشه های خبیثانه "غلام" و "حسن" (بخوان سربازان گمنام امام زمان امروزی) همچنان در فضای مجازی و حقیقی (بیانیه ۲۴۰ نفری در سایت گویا، که اتفاقا برخی از امضاء کنندگان با فحاشی و تهمت زنی آتش بیار معرکه شدند) ادامه دارد؛ و عقب مانده ترین رژیم منحوس معاصر بر ما همچنان حکومت می کند.
به یزدان که گر ما خرد داشتیم؛ کجا این سرانجام بد داشتیم !
نویسنده: عبدالستار دوشوکی - مرکز مطالعات بلوچستان ـ لندن
یادداشت دوم:
نویسنده ای که تشنه خون بود
غلامحسین ساعدی که با خمینی بیعت کرده بود، بعد از انقلاب ناچار به فرار از ایران شد. اما به مبارزه خود علیه حکومت پهلوی ادامه داد. وی بیش از پنج سال بعد از انقلاب در مصاحبه با «پروژه تاریخ شفاهی دانشگاه هاروارد» مدعی شد که در زمان شاه به «زن» توهین شده بود و این اصلاً یک انقلاب فرهنگی بود (برای رهایی زن!). انتقاد او از رژیم جمهوری اسلامی این بود که چرا همه اعضای خانواده پهلوی (شامل کودکان) مثل خانواده رومانوف نیکلای دوم امپراتور روسیه اعدام نشدند.
رومانوف به همراه همسرش الکساندرا فئودورونا، و پنج فرزندشان اولگا، تاتیانا، ماریا، آناستازیا، و الکسی به همراه پزشک دربار و مستخدمین در شب ۱۷ ژوئیه ۱۹۱۸توسط انقلابیون بلشویک به دستور لنین تیرباران شدند و روز بعد (۱۸ ژوئیه) بقیه قوم و خویشان رومانوف نیز اعدام شدند تا نسل آنها کاملا منقرض گردد.
ساعدی که هم ولایتی خلخالی جلاد است، همین خونریزی سفاکانه و بیرحمانه را برای خانواده پهلوی و کودکان و دور و اطرافیان آنها می خواست؛ بدون آن که به اعدام های بعد از انقلاب اعتراض بکند.
نویسنده: عبدالستار دوشوکی - مرکز مطالعات بلوچستان ـ لندن