از آنجا که اندیشه اش والا و هدف او نیک بود، نیروهای ایزدی مانند کهنالگویی در او فعال شدند و او توانست شاهکار بی بدیل خود شاهنامه را بسراید که شناسنامه مشترک ما محسوب می شود.
از آغاز باید که دانی درست / سرمایه گوهران از نخست
که یزدان زناچیز چیز آفرید / بدان تا توانایی آرد پدید
یزدان، نیرویی از جنس عشق و پیوستگی است. موجودی ریش دار بر مسند قدرت نیست. زمانیکه نیت ما پاک باشد و در جهت عشق و پیوند و دوستی، این نیرو در ما بالا می گیرد و ما نیز از جنس یزدان و عشق می شویم. و می توانیم از ناچیز، چیز بیافرینیم و توانمند بشویم. همانگونه که فردوسی از مشاهده و پیش بینی فروپاشی و ناچیز شدن ایران، با اندیشه نیک و اهمیت وطن دوستی و حفظ ارزش های آن، توانست شاهنامه را بعنوان سمبل پایداری و جاودانگی بسراید و به ما هدیه کند.
جایگاه فردوسی و اثر شاخص او به ایران منتهی نمی شود بلکه توجه بزرگان ادبی در سراسر جهان به خصوص در فرانسه را معطوف به خود می دارد.
ویکتور هوگو :
ویکتور هوگو خالق اثر معروف بینوایان از جمله نویسندگان و شاعرانی بود که از شاهنامه فردوسی الهام گرفته بودند. زندگی مردم و خود هوگو از سیاست های نادرست فرانسه و تاثیر ناگوار آن در امان نبود. او برای منعکس کردن فقر و وضعیت ان دوران، از درون مایه های شاهنامه الهام گرفت تا نشان دهد که وخامت شرایط و اوضاع چنان ناامید کننده بود که گویی چراغ امید و آگاهی، «فروغ» خود را از دست داده بود.
چنانچه هوگو تاریخ فراز و نشیب زندگی ایرانیان را تا به این زمان حاضر ملاحظه می کرد، متوجه می شد که این چراغ با همه کم سویی اش در زمان ها و شرایط جانکاه بر اثر تهاجم ضد فرهنگ بر ایران، هرگز خاموش نشده و نخواهد شد. زیرا پیام های بالنده و ارزشمند شاهنامه به الگوی فرهنگ کهن دوستی ایرانیان گره خورده و پیوند ابدی یافته است.
متنی از کتاب افسانه قرون اثر ویکتور هوگو:
" ...پیش از این در شهر «میسور» با «فردوسی» آشنا شدم. گوئی از سپیده بامدادان شعلهای گرفته بود، تا از آن تاجی بسازد و بر پیشانی خویش نهد.
جلالی چون پادشاهان داشت که گستاخی را بر آستانشان راهی نیست. دستاری قرمز و آراسته به یاقوتی درخشان بر سر داشت و با جامهای ارغوانی از این سوی شهر به سوی دیگر میرفت.
ده سال بعد، او را سیاه پوش دیدم. بدو گفتم: تو که پیش از این به دیدارت میآمدند تا با جامه و دستار ارغوانی از برابر خانههای ما گذرانت بینند، تو که پیوسته پوششی گلگون داشتی، چرا اکنون این جامهٔ سیاه را که گویی با ظلمت رنگ کردهاند، بر تن داری؟
پاسخ داد: آخر، اکنون فروغ من نیز خاموش شده است..."