مهدی قاسمی نویسنده این کتاب می نویسد، کتاب حاضر نقلی از افکار و احوال یکی از نخبگان یا به معرفی اثری از عرصه شعر و ادب ایران تعلق دارد و حاصل انگیزه ای است که قریب به شصت و پنج سال پیش در فضای بسته زندان، در ذهن من نطفه بست و از آن پس بارها و هر بار به مناسبتی و طبعا با دستکاری هایی مبتنی بر دستیابی به مدارک بیش تر و قوی تر فرصت نشر یافت . این پیش بینی را دارم که خواننده بنا بر اشاراتی که به زندان « خاستگاه انگیزه کتاب» رفت، به پاسخ این پرسش بی علاقه نباشد که چرا در زندان؟ و فراتر از آن میل دارد، بداند که نگارنده را کدامین جرم و لغزش گذشت ناپذیر به محاکمه و مجازات و زندان کشانید؟ ...
معرفی کتاب :
تراژدی رستم و سهراب که به تعبیر فردوسی « یکی داستان است پر آب چشم»، علاوه بر جنبه خالص حماسی و پهلوانی و ملی آن که هنرمندانه بر همه حالات، خواه بزمی و خواه رزمی سایه افکنده است،از آن نمونه ها است که حکیم توس در زندگانی عجیب و پر تضاد آدمیزاد بقضاوت نشسته است...
سهراب فرزند یک عشق و یک حادثه ناگهانی است که بدین گونه آغاز می شود:
رستم در نزدیکی مرز توران، پس از روزی شکار، خسته و مانده، بگوشه ای آرام می گیرد، رخش را به چرا رها می کند و خود بخوابی ژرف فرو میرود. تنی چند از سواران تورانی با تقلای بسیار و به بهای مرگ سه تن، سرانجام رخش را می ربایند و بشتاب دور می شوند. رستم که از خواب برمی خیزد، اثری از رخش نمی یابد. آسیمه سر دشت و کوه را زیر پا می گذارد، خشمناک و اندوهگین به شهر سمنگان می رسد. پادشاه سمنگان جهان پهلوان را می شناسد و به گرمی و عزت تمام او را پذیرا می شود و قول می دهد که با اندک مهلتی رخش را خواهد جست . شب هنگام به افتخار میهمان نامدار خود مجلسی می آراید و بیاری خنیاگران جام های دمادم از شراب ناب، می کوشد رستم را از اسارت اندوه برهاند و چون نوبت خواب می رسد او را به خوابگاهی آرام و آراسته رهنمون می شود.
رستم غرق مستی و خواب است که در خوابگاه به آهستگی باز و دختری در نهایت طراوت و زیبایی همراه با کنیزکی شمع به دست در کنار بستر او ظاهر می شود: او تهمینه دختر پادشاه سمنگان است که دور را دور از رستم حکایت ها شنیده و نادیده دل به او بسته است . (ص35)
چو یک بهره زان تیره شب در گذشت شب آهنگ بر چرخ گردون بگشت
سخن گفته آمد نهفته به راز در خوابگه نرم کردند باز
یکی بنده، شمعی معنبر به دست خرامان بیامد به بالین مست
پس بنده اندر، یکی ماهروی چو خورشید تابان، پر از رنگ و بوی
از او رستم شیردل خیره ماند بر او بر جهان آفرین را بخواند
بپرسید از او، گفت نام تو چیست؟ چه جویی شب تیره؟ کام تو چیست؟
برای خرید کتاب اینجا کلیک کنید