من دکتر محمود افشار را هرگز از نزدیک ندیده بودم و نشست و برخاستی با ایشان نداشتم و سعادت ملاقاتشان متأسفانه نصیبم نشده بود، اما من به نوعی او را خوب میشناسم، چون در همۀ نوشتهها وتلاشهای او آرمانهای خودم را میبینم: وحدت ایران، تقویت و حفظ زبان فارسی در داخل مرزهای ایران و همچنین در میان همسایگان که با فرهنگ فارسی عجین هستند- ضمن احترام به مرزهای سیاسی آنها، از ایراندوستی بیمحتوا و افراطگرانه پرهیز کردن و ایران را همانطور که هست دوست داشتن و در اعتلای آن کوشیدند.
آن کدام فرّهای بود که دکتر محمود افشار را از دنیای تجارت که نسل اندر نسل در خانوادهاش موروثی بود بیرون کشید. او همۀ این موهبتها را کنار گذاشت و از امکاناتی که در دست داشت بهره برد تا در لوزان علوم سیاسی و اقتصادی بخواند، پایاننامۀ دکتریاش را دربارۀ سیاست اروپا در ایران بنویسد و چنان آگاه شود که با چراغ به دفاع از ایران برخیزد تا بتواند در برابر زشتکاریهای برخی چراغبهدستان غافل مدافع ایران و زبان فارسی باشد.
او زمانی که توطئهها و نامردیهای انگلیس و روسیه را در مورد ایران دید و از قطعنامههای ننگین ضد ایرانی آگاهی یافت چنان آشفته شد که قلم به دست گرفت و صدای ما را در آن سوی مرزها و در نشریات خارجی بلند کرد.
او نه وابستۀ غرب بود و نه شرق، او وابستۀ ایران بود. فریاد ایراندوستی را نه با شعار و بیمحتوا که با مدرک و سند عرضه کرد.
او هشدار میداد، درخواست میکرد که ایرانیان ایران را دریابند و چون گفتههایش با سیاستهای روز هماهنگی نداشت، در اوج موفقیتهای شغلی، پُست و موقعیتها را رها کرد و تلاش خود را به زمینههای فرهنگی معطوف ساخت. او دوستدار واقعی ایران بود، ولی واقعگرا و از افراط در ایرانپرستی بهدور. او میدانست که با همسایگان فارسیزبان باید ارتباط معنوی و فرهنگی برقرار کرد، نه اینکه کینۀ آنها را برانگیخت. او بر این باور بود و در نشریات مینوشت و تبلیغ میکرد که دوستی با همسایگان همزبان به سود ایران خواهد بود.
عشق به میهن و عشق به تحکیم وحدت ملی که رمز آن را در تعمیم و پیشرفت زبان فارسی میدانست او را به این مسیر کشاند که از مال و دارایی خود مایه بگذارد.
ایران اکنون در حسرت چنین بزرگمردانی دست و پا میزند: کجایند محمود افشارها؟
محمود افشارها و همعصران شایستهاش خواستند و توانستند بهترین سالهای عمرشان و داشتههایشان را با جان و دل در راه خدمت به ایران هزینه کنند.
چرا زبان فارسی که نگاهدار و پاسبان ادبیات غنی ما و تفکر و اندیشههای جهانی بزرگان ماست چنین ناجوانمردانه دستخوش بیمهری قرار گرفته است؟ به انگلیسی دانستنمان بیش از فارسی دانستنمان مینازیم. فراموش نکنیم که دکتر محمود افشار به این زبانها در حد نوشتن مقالات در نشریات آنها مسلط بود، ولی تمام هم و غم او زبان فارسی بود. او در وقفنامۀ خود حتی جایزهای را هم برای آنهایی که به زبانهای دیگر نوشتهاند منظور داشته است، ولی به شرطی که این قلم در راستای اعتلای زبان فارسی چرخیده باشد.
آیا هنوز ققنوسهایی خواهند بود که دوباره از آتش برخیزند، به داد فرهنگ ایران و به داد زبان فارسی و به داد آزاداندیشان برسند؟! چرا ایراندوستی گناه شد؟! چه شد که ارزشها سقوط کردند؟! علم واقعی بیرنگ شد و در لابهلای مقالههای فرمایشی و نمرههای ارتقا دست و پا زد؟!
چه شد که ثروتمندان ما راههای محمود افشارها را فراموش کردهاند و به این آرمانها پوزخند میزنند؟ نه غم ایران دارند و نه غم زبان فارسی.
تعداد کثیری از ایرانیان ما که توانمندیهای ذهنی و عملی دارند بیشتر به آنسوی مرزها فکر میکنند تا به این آب و خاک و ایران دوستداشتنی و نازنین ما بانگ برمیدارد: کجایند محمود افشارها؟
نویسنده: ژاله آموزگار